وبلاگ دانشجویان پرستاری قائن سال 90 ورودی بهمن


حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز       خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود




تاریخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط

در این فصل عطش تنها 

تو را من چشم در راهم

بیا ای ابر باران زا

تو را من چشم در راهم

شبی سرد است و طوفانی

و این را خوب میدانی

که تو خورشید تا فردا

تو را من چشم در راهم

در آنجا آسمان با چشم هایت جشن می گیرد

در اینجا روزها،شب ها

تو را من چشم در راهم

دل من عاقبت در حسرت پرواز می میرد

پرستو را،کبوتر را

تو را من چشم در راهم

 




تاریخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط بهمن خسروجردی

همه شب دست به دامان خدا تا سحرم 

    که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم

رفتی و هیچ نگفتی که چه در سر داری

    رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم

گرمی طبعم از آن است که دل سوخته ام  

   سرخی رویم از این است که خونین جگرم  

کار عشق است نماز من اگر کامل نیست   

        آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم

این چه کرده است که هر روز ترا می بیند؟    

          من از آینه به دیدار تو شایسته ترم

عهد بستم که تحمل کنم این دوری را  

  عهد بستم ولی از عهد خودم می گذرم

مثل ابری شده ام دربه در شهربه شهر 

      وای از آن دم که به شیراز بیفتد گذرم

 




تاریخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط بهمن خسروجردی

رواق منظر چشم من اشیانه توست          کرم نما و فرو ا که خانه خانه توست

نویسنده:برادر محسن فلاح




تاریخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط محسن فلاح

روز مرگم اشک را شیدا کنید

روی قلبم عشق را پیدا کنید

روز مرگم خاک را باور کنید

روی قبرم لاله را پرپر کنید

جامه را از خواب و خاکستر کنید

خانه ام را وقف نیلوفر کنید

پیکرم را غرق در شبنم کنید

روی قبرم لاله ها را خم کنید

روز مرگم دوست را دعوت کنید

دور قبرم را کمی خلوت کنید

بعد مرگم خنده را از سر کنید   

محض خنده:زندگی با مای بیبی شروع و به ایزی لایف ختم میشود قدر لحظه هایی که با شورت هستیم را بدانیم.

نویسنده:محمدامین غلامزاده




تاریخ: دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدامین غلامزاده

منحنی ساخت

راستای وجودم را

برق نگاهت .

چه کسی

پرپر ساخت

غنچه ی لبانت را

که خاموشی

بدین گونه .

 

 

از خوشبو دهانت

هر لحظه می ریخت درّی .

زان همه عشق

فقط مانده باقی

نگاهی سرد ،

نگاهی که میکند تحمیلم

کوله باری از درد .

 

از دور حتی

می دیدم شراره ی آتش عشقت را

اکنون حال

خاکستری نیست بیش .

خاکستری یخ زده ، منجمد .

 

تویی دلیلش

دلیل این که

بوی غم بازگشت

به شعرم .

شده است تنگ دلم

برای لمس صدایت .

حرفی بزن

صدای سکوتت کر می کند مرا .

بهانه ی دستهایت را

می گیرند دستهایم .

پاییز بازگشته به آغوشم .

 

در خواب ببینمت گفتی

اما آن را

ربودی از چشمانم .

گفتی به قیامت دیدار ما ،

میبینمت هر روز

دیدارت را چه می خواهم ؟!

حرف بزن با من .

بیاور به آغوشم بهار را .

بشکن طلسم سکوت مرگبارت را .

عوض کن جنس نگاهت را .

نه به خاطر من

به خاطر خدا

چرا که با شنیدن واژه ی زندگی

اوغم می آید .

خوب می دانی خودت

که هدیه ی اوست زندگی.

 

 

بهمن خسروجردی

دانشجوی کارشناسی پرستاری




تاریخ: دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط بهمن خسروجردی

بانوی دراز گیسوی را در برکه ای که یک دم از

گردش ماهی

خواب آشفته نشد

غوطه دادم .

به معشوق می مانست

چرا که با احساسی از شرم در او خیره مانده بودم .

از روشنایی گریزان بود

گفتم که سحرگاهان در برابر آفتابش بخواهم دید

و چراغ را کشتم.

چندان که آفتاب بر آمد

چنان چون شبنمی پریده بود .

 

استاد احمد شاملو




تاریخ: دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط بهمن خسروجردی

خوشا پر کشیدن

خوشا رهایی

خوشا اگر نه رها زیستن

مردن به رهایی.

استاد احمد شاملو




تاریخ: دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط بهمن خسروجردی

خوابی دیدم

دیشب

دیشب که می آمد

انعکاس صدای پروین

از مشتری .

دیشب که غوطه می خورد

ستاره درآغوشم .

دیشب که نوازش می کرد

سوز سردی سراسر بدن سردم را .

 

دیدم

آمده است .

لمسش کردم .

سرد بود .

می کرد مست مرا

عطر نفسش .

 

آه...

چقدر کشیدم

انتظارش را .

چقدر می خواست دلم

که یکی شوم

با او .

با او که صدای نفسش

بود ترانه ی زندگی ام .

زندگی ای که رفت ،

با رفتنش .

رفت و نبرد با خودش مرا .

گذاشت تنهایم .

نداشتم انتظارش را .

 

خواب دیدم

می بارد بارانی که

می شست آرزوهایم را .

برد سیلش

لاشه هایشان را هم .

 

دیدم شده ام پیر

فرتوت و طوطی وار

می کرد

غم در گوشم نجوای مرگ .

 

آینه ای بود در خانه ام

خودم بودم

تنها کسی که می دیدم .

آینه ی دق بود .

 

می آمد صدای بوفی

گویا سفید

از تک پنجره ی خانه ام .

 

خواب دیدم ...

خواب نبود ،

کابوس بود .

نبود هیچکس غیر خودم.

خدا هم نبود حتی .

تنها بودم .

تنها .

بود از من به من نزدیکتر تنهایی.

چنان که بود بویش

در بینی ام ،

و شد به رنگ او

رنگ چشمانم .

 

کشیدم فریادی که

فوران وجودم بود

اما انگار

فریادم

نداشت صدایی .

 

خسته بودم

خسته تر از هر خسته ای .

بیداری نداشت خوابم ،

مرده بودم شاید .

شاید

شاید پیمانه ی زمان

ته کشیده بود .

شاید

فرو می رفت

زندگی

در گرداب عدم .

شاید ...

 

اما فهمیدم

خوابم اکنون .

اکنون که می کنم صرفش به نوشتن .

آن ها همه بود

زندگی حقیقی ام ،

خواب نبود .

اکنون خوابم

اکنون که مینویسم .

رویایی شیرین .

 

 

بهمن خسروجردی

دانشجوی کارشناسی پرستاری




تاریخ: یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط بهمن خسروجردی

 

منحنی قامتم ، قامت ابروی توست                      خط مجانب بر ان سلسله گیسوی توست

حد رسیدن به او ، مبهم و بی انتهاست                    بازه ی تعریف دل ، در حرم کوی توست

چون به عدد یک تویی ، من همه ی صفرها          ان چه که معنی دهد ، قامت دل دلجوی توست

پرتوی خورشید شد ، مشتق از ان روی تو                 گرمی جان بخش او جزیی از ان خوی توست

بی تو وجودم بود ، یک سری واگرا                            ناحیه ی همگراش دایره ی روی توست

 

پروفسور هشترودی

 




تاریخ: یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط بهمن خسروجردی

سلام دوستان عزیز

مطالبی رو اماده کردم برای این وبلاگ که خوندنش خالی از لطف نیست

بیشتر این مطالب ادبیه تا زنگ تفریحی باشه واسه واستون و یکم ذهنتون استراحت کنه.

هرچی که میذارم پایینش منبع شو میگم که مثلا از خودم یا هر شاعر دیگه هست . مطالب و شعرهایی هم که منبعش ذکر نمیشه رو نمیدونم و از شما میخوام لطف کنین اگه مطلع هستید نظر بذارید و بهم بگید .    با تشکر

 

 

 

دیر گاهی بود که دالان دل انگیز دلدادگی ها را 

ترک گفته بودم .

می رفتم به درک !

چشمهایت را دیدم.

خجل می ساخت نگاه های نافذت

عظمت کوه تنهایی ام را .

اب می ساخت

ذره ذره شمع وجودم را .

سر تعظیم فرود اورد 

تنهایی ام .

زده است چمباته و چنان می بندد چمدانش را که تا چند روز دیگر 

رفتی است گویی .

صورتش را می چسباند به شیشه و نظاره می کرد مرا همیشه .

دیگر اکنون می رود .

به درک می رود !

نگاهت فراری اش ساخت .

رفتنی نبود 

تنها نگاهت 

از پا در اوردش .

 

لبخندت مرا

همچون نوش دارویی که زندگی میبخشد 

کرده است اسیر خودش .

می بینمت

نمی خواهم حتی پلک زنم

چرا که زندگی ام 

در لبخند تو است .

سیرتت در صورتت نمایان است .

خیره که میشوم در چشمانت

اگاهی می یابم از عمق وجودت .

نیستی به مانند دگران .

دگران چند رویند و تو تک .

از چشمانت 

هرچه قدر بگویم کم است .

درونش گرد ابیست .

مرا می کند غرق در خود .

اما زندگی می بخشد .

دل انگیز طنین صدایت

استخوانهای نحیفم را از درون خرد می کند .

اما زندگی می بخشد .

برق نگاهت رخنه کرده است در عمق وجودم .

از من هر چه می خواهی بگیر 

اما نگیر نگاه نوازشگرت را 

از بنده ی ناتوان بی نوای خود .

نگاهت زندگی میبخشد .

 

 

بهمن خسروجردی  

دانشجوی کارشناسی پرستاری 




تاریخ: یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط بهمن خسروجردی
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 50
بازدید دیروز : 19
بازدید هفته : 146
بازدید ماه : 1099
بازدید کل : 46381
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 372
تعداد آنلاین : 1



فال حافظ



استخاره آنلاین با قرآن کریم

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
تماس با ما
Pichak go Up

-_ !News _-